نويسنده: سيدکاظم سيدباقري

 

1. کارکردهاي قدرت مطلوب

با توجه به کارکردهاي مشترکي که براي قدرت نام برديم، در ادامه اشاره خواهيم کرد قدرت مطلوب از آنجا که داراي هدف‌هاي متفاوتي و ديگرگون است، طبعاً کارکرد آن نيز جز کارکردهاي مشترک بايد متفاوت باشد. اين کارکردها آن را از قدرت فاسد جدا مي‌کند؛ آن گونه که هدف‌هاي ديگرگون به ميان مي‌آورد.
هدف عالي آفرينش، کمال انساني است که در دنيا به انجام مي‌رسد. با شواهد شرعي و نورانيت عقل آشکار شد هدف شرايع، هدايت انسان‌ها به طرف خداوند و سعادت ديدار او و بر کشاندن او از پَستي نفس به بلنداي کمال و از هبوط جسمِ پست به برتري روح‌هاي شريف و والاست. اين ممکن نخواهد بود مگر با شناخت خداوند متعال؛ زيرا استواري موجودِ ممکن با واجب و قوامِ عبد به پروردگار است. پس هنگامي که عبد خود را با پرستش نشناسد، هم خود را، هم خدايش را نخواهد شناخت. آن هدف عالي به دست نخواهد آمد مگر در زنداني دنيايي و پيش‌روي از حالت نقص به حالت کمال ممکن نخواهد شد مگر با حرکت و زمان و ماده‌اي که قابليت آن را داشته باشد. در نتيجه پيامبرگرامي اسلام فرمود: «دنيا کشتگاه آخرت است» (1) پس هدف است (2). يکي از جلوه‌هاي ابزاري دنيا قدرت سياسي است که با کارکردهايي که دارد، مي‌تواند بسترساز رشد و هدايت جامعه باشد. در ادامه در برخي اين کارکردها کنکاش خواهيم کرد.

1-1. اصلاح امور جامعه

در هر جامعه‌اي همواره اصلاح و بازانديشي در بينش‌ها، رفتارها و برنامه‌ها مطلوب است. با اين رويکرد مي‌توان به افق‌هاي روشني رسيد و به معناي واقعي قدرت سياسي اين امر را در جامعه کاربردي مي‌کند. «اصلاح» از «صَلَح»، خلاف «فَسَد» و دربردارنده‌ي خير، صواب و نيکي در امور است. (3) خداوند در قرآن کريم از زبان حضرت شعيب (عليه‌السلام) بيان مي‌کند: «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ»: (4) من قصدي جز اصلاح [جامعه] تا آنجا که بتوانم، ندارم. و توفيق من جز به خداوند نيست.
دعوت و پيام اسلام اصلاح بزرگي است که همه‌ي آحاد انساني را در بر مي‌گيرد. در نتيجه اين دين بر صراحت، رحمت، اعتماد بر عقل آزاد و منطق درست تأکيد دارد و در پي باطل کردن هر آن چيزي است که در آن خيري و نفعي نيست و دليل واقع‌گرايانه‌اي بر آن وجود ندارد. (5) اين نگاه که بر منطق صحيح استوار است، مسلمانان را به اصلاح در همه‌ي رفتارها و الگوها فرا مي‌خواند. از جمله آنکه اگر اصلاح در سياست، اقتصاد و فرهنگ اجرا شود، به ايجاد ساختارهاي فرهنگي - سياسي متناسب با نيازهاي جامعه و تکامل سامانه‌هاي مطلوب براي تحقق ارزش‌هاي الهي - انساني مي‌انجامد. اين سامانه‌ها در بحث ما مي‌تواند بسياري رفتارهاي سياسي نادرست را در جامعه بازسازد.
اصلاح به ويژه هنگامي که وارد عرصه‌ي حاکميت مي‌شود و قدرتمند وظيفه‌ي خود مي‌داند در ميان جامعه و افراد اصلاحگري کند، داراي اهميت بيشتر است. با توجه به همين نکته قرآن کريم، انبيا را از مصلحان و روياروي مفسدين معرفي مي‌کند. حضرت موسي (عليه‌السلام) در مقابل فرعون ايستاد که از مفسدان و سرکشان بود.(6) در نتيجه دعا کرد: «خداوندا، مرا بر قوم فسادکار ياري ده». (7)
صلاح در عمل مرحله‌ي عالي و مرتبه بزرگ و جايگاه بلند دارد که داراي آثار و پيامدهاي فراوان است. اين اصلاح مانند آنجاست که مي‌فرمايد: «وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى». (8)
اصلاح در امري است که فساد و نقص دارد، حال در رأي باشد يا اخلاق يا کردار؛ رفع کاستي و ناراستي مي‌شود و در آن امر فساد باقي نمي‌ماند. (9) با توجه به همين نکته، مدير جامعه که طبعاً داراي قدرت است و حاکميت دارد، بايد به دور از فساد باشد و جامعه‌ي خود را به صلاح فراخواند؛ سفارش موسي (عليه‌السلام) به برادرش هارون، وقتي او را به مدت چهل روز جانشين خود قرار داد، اصلاح بود: «وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ». (10)
آن‌گونه که درباره‌ي زمامداري ذوالقرنين نيز به اصلاح امور جامعه اشاره شده است، او که به تعبير قرآن داراي قدرت و توانمندي بود و اسباب هر چيز را در اختيار داشت. (11) در حديث از حضرت امام باقر (عليه‌السلام) آمده است ذوالقرنين فرد صالحي بود و اولين کسي بود که بعد از نوح داراي مقام سلطنت شد. نامش عياش بود و مالک شد آنچه بين مشرق و مغرب بود. (12) با اين همه هنگامي که به قومي در مغرب مي‌رسد که ستمکارند، به او خطاب مي‌شود: «اي ذورالقرنين، [اختيار با تو است] يا عذاب مي‌کني يا در ميانشان [روش] نيکويي پيش مي‌گيري». (13)
او با رويکرد مصلحانه خود فرمود: «هر که ستم ورزد، عذابش خواهيم کرد»، و تأکيد مي‌کند «آن ستمگر به سوي پروردگارش بازگردانيده مي‌شود، آنگاه او را عذاب سخت خواهد کرد». در ادامه فرمود: «و اما هر که ايمان آوَرَد و کار شايسته کند، پاداشي [هر چه] نيکوتر خواهد داشت، و به فرمان خود او را به کار آسان واخواهيم داشت». (14)
يا هنگامي که به دو کوه مي‌رسد و مردم آن قوم از ستم يأجوج و مأجوج گلايه مي‌کنند، او ميان آن قوم و گروه ستمگر سدّي ايجاد مي‌کند تا امور جامعه صلاح يابد.
در جريان رويارويي حضرت موسي (عليه‌السلام) با فرعون و ملأ او نيز مي‌بينيم در گام اول خداوند فرمود: «به سوي فرعون برو که او سرکشي کرده است». (15)
هميشه آب را بايد از سرچشمه صاف کرد. مفاسد اجتماعي و انحراف‌هاي محيط کمتر با اصلاحات فردي و موضعي چاره مي‌شود، بلکه بايد سردمداران جامعه و آنها که نبض سياست، اقتصاد و فرهنگ را در دست دارند، در درجه‌ي اول اصلاح شوند تا زمينه براي اصلاح بقيه فراهم شود. (16) اين سردمداران همان‌ها هستند که قدرت را در اختيار دارند و بر جامعه چيره شده‌اند و همان قدرت است که اصلاحگر و سامان‌بخش امور جامعه مي‌شود و در برابر هنگام سرکشي طاغوتيان ظلم و ناعدالتي در جامعه فراگير مي‌شود و جامعه به جاي اصلاح به فساد کشانده مي‌شود.

1-2. آماده‌سازي بسترهاي رشد جامعه

يکي از کارکردهاي قدرت مطلوب از نظرگاه کتاب خداوند آن است که اين قدرت بسترهاي رشد، هدايت و حرکت جامعه را به سوي رشد و رستگاري را فراهم سازد. اصل در ريشه و ماده‌ي «رشد»، رهبري به خير و صلاح است. ارشاد نشان دادن راه و روشن کردن مسير است. رشد ضد گمراهي است که به معناي درافتادن با فساد است. در آيه‌هاي قرآن که آمده است: «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»، (17) يا «يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ»، (18) يا «وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ» (19) همه منظور همين معناست و مرشد کسي است که ديگران را داراي رشد و هدايت مي‌کند. آن‌گونه که دين مجموعه برنامه‌اي است که حقيقت آن هدايت و وارد کردن در خير و صلاح است، همان‌گونه که کفر بدي و فساد است. (20) «رشد» هدايت به سوي مطلوب است و در مقابل گمراهي به کار مي‌رود. (21) ارشاد گمراه به معناي هدايت او و نشان داده راه است. اينکه گفته مي شود «أَئِمَة راشِدون»: يعني کساني که مردم را به راه حق و صواب راهبري مي‌کنند. از اسماء خداوند «رشيد» است؛ يعني آنکه خلق را به سوي مصالحشان دلالت و رهبري مي‌کند. (22) مطهري درباره‌‌ي رشد مي‌نويسد «رشد يعني لياقت و شايستگي براي نگه‌داري و بهره‌برداري از امکانات و سرمايه‌هايي که در اختيار انسان قرار داده شده است». (23)
«رشد» راه يافتن به سوي هدف‌هاي برتر و استقامت در آن است. چنان که گرايش به حق و ايمان و عمل بدان، خود محبوب و مطلوب اصلي شود، نه براي پاداش و ثواب و برکناري از کفر و زشتي و باطل خود مکروه شود.آيه‌ي 7 سوره‌ي حجرات ويژگي‌هاي رشد را اين‌گونه مي‌شناساند:
«لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُوْلَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ»: (24) خداوندايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل‌هايتان زينت بخشيده و کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است. کساني که داراي اين صفات‌اند، راشدين و هدايت يافتگان‌اند!
بنا به روايت اين آيه، رشد همراه خود حبّ و بغض مي‌آورد. خوش‌آمد و بدآمد از امري نيز از روي سنجيدگي باشد باشد. در روايت آمده است از امام صادق (عليه‌السلام) پرسيده شد آيا حب و بغض از ايمان است؟ ايشان فرمود آيا ايمان جز دوست داشتن است؟ سپس آيه‌ي مارک بالا را تلاوت فرمود. (25) انسان هنگامي که به رشد مي‌رسد، براي دوستي‌ها و کينه‌ورزي‌هاي خود از روي سنجيدگي دليل دارد.
اثر نمودار رشد شکفتگي استعدادها، آرامش و تصميم براي پيشبرد هدف‌ها و حاکميت بر غرائز، عادات، انگيزه‌ها و انفعال‌هاي نفساني است. (26) اين شکفتگي و پيشرفت در جامعه‌اي که فاسد باشد و حاکمان ظالمانه رفتارکنند، کمتر به دست مي‌آيد. در نتيجه در اول آيه‌ي مذکور اشاره شده است در چنين جامعه‌اي پيامبر خدا در ميان مسلمانان هست، و چون او راهبر است و متصل به وحي، بنا نيست در همه‌ي امور از مردم پيروي کند. در نتيجه خطاب به مسلمانان تأکيد مي‌شود اگر پيامبر (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) در بسياري کارها از رأي و ميل آنان پيروي کند، قطعاً دچار زحمت مي‌شوند. (27)
براساس منطق قرآن کريم، حاکم و کسي که خداوند شايستگي حاکميت جامعه را به او بخشيده است، بايد به گونه‌اي رفتار کند که جامعه را به سوي نيکي و سعادت راهبري نمايد. امتيازات اين‌گونه افراد آن است که هر چند قدرت يابد و قلمرو قدرت‌شان افزوده شود، خدا را فراموش نمي‌کنند و جامعه را به سوي خودمحوري نمي‌برند. و همچنان «خدامحور» هستند. در اين خدامحوري نقطه‌ي مرکزي و اساسي رشد و هدايت است يا دست‌کم جامعه را به گونه‌اي مديريت مي‌کنند که در جهت دستورهاي الهي قدم بردارد. در قرآن بر اين نکته‌ي اساسي تأکيد شده است:
«مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لِّي مِن دُونِ اللّهِ وَلَكِن كُونُواْ رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُونَ»: (28) هيچ بشري را نسزد خدا به او کتاب و حکم و پيامبري بدهد، سپس او به مردم بگويد: «به جاي خدا، بندگان من باشيد»، بلکه بايد بگويد: «به سبب آنکه کتاب آسماني تعليم مي‌داديد و از آن‌رو که درس مي‌خوانديد، مردمي الهي و علماي دين باشيد».
صاحب تفيسر آلاءالرحمن ضمن نقد ديدگاه مجمع‌البيان و کشاف که گفته‌اند مراد از «حکم» علم يا حکمت است، بر اين باور است که از ظاهر «حکم» در مي‌يابيم منظور از آن سيطره‌ي رسالت، دعوت و ارشاد است. (29) هر کدام از سه واژه‌ي «کتاب»، «حکم» و «نبوت» که در اين آيه آمده است، يک ساحت را در مأموريت پيامبران الهي مورد تأکيد قرار مي‌دهد؛ «کتاب» مظهر قانون و دستور خداوند، «حکم» حکايت از حاکميت، داوري و قضاوت و «نبوت» مأموريت از جانب خداوند است براي رسانش پيام خداوند به مردم و هدايت آنان. اين آيه با اشاره بر اين نکته‌ي کليدي تأکيد مي‌کند پيامبران الهي با ويژگي‌هاي ذکر شده، مردم را به سوي عبادت خدا راهبري مي‌کنند و نه پرستش خود. در نتيجه در قرآن آمده است به ابراهيم رشد داديم. (30) آن‌گونه که ايمان آورنده‌ي قوم موسي نيز به مردم سفارس مي‌کند با پيروي از او به رشد و هدايت دست يابند. در قرآن مجيد آمده است: «وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ»: (31) اي قوم من، مرا پيروي کنيد تا شما را به راه درست و رشد هدايت کنم.
شيخ طوسي مي‌گويد:
رباني يعني مربي و پرورنده‌اي که امور زندگي مردم را تدبير و اصلاح مي‌کند و کسي عالم رباني مي‌شود که با دانش خويش امور را سامان مي‌دهد. برخي مفسران در معناي «ربانيين» علمايي را مراد کرده‌اند که امور زندگي مردم را با اصلاح سرپرستي مي‌کنند. (32)
امتيار قدرتمندان و حاکمان رباني خشوع در برابر خداوند و راهبري به سوي بندگي و رشد است. در حالي که قدرت محوران استبداد و خودمحوري را پي‌ريزي مي‌کنند و خداوند اشاره مي‌کند فرعون به عنوان مظهر حاکميت طاغوت و قدرت فاسد امر رشيدانه ندارد: «وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ». (33)
فرعون جامعه را به سوي گمراهي فرا مي‌خواند و از خير و نيکي باز مي‌داشت. (34) هر چند قدرت جويان مفسد با نگاه برتري‌جويانه خود را بر هدايت مي‌بينند، خداوند از فرعون روايت مي‌کند که خطاب به قومش مي‌گفت من جز آنچه معتقدم، به شما عرضه نمي‌کنم و شما را جز به راه راست راهنمايي نمي‌کنم. (35)

2. هدف‌هاي قدرت مطلوب

هدف‌هاي قدرت مطلوب با توجه به کارکردهايي که برايش شمرديم، آن را از قدرت‌هاي ديگر متمايز مي‌کند. هدف‌ها را مي‌توان از جنبه‌هاي مختلف مورد توجه قرار داد، هدف‌هاي دنيوي و هدف‌هاي اخروي - معنوي. هدف‌هاي دنيوي را نيز مي‌توان به هدف‌هاي کوتاه‌مدت، ميان مدت و بلندمدت (36) تقسيم کرد. طبيعي است هدف‌هاي کوتاه‌مدت و ميان‌مدت بسترهاي رسيدن جامعه را به هدف عالي آماده مي‌کنند. ابونصر فارابي هدف حکومت را رسانيدن آدمي به سعادت در سايه‌ي رهبري و هدايت فرد متصل به غيب مي‌داند. (37)
در قرآن کريم قدرت حقيقي و حقيقت قدرت از آن خداوند است و سپس براي کساني است که از سوي خداوند براي اجراي دستورهاي او و هدايت انسان‌ها فرستاده شده‌اند: «به راستي خداوند روزي دهنده و داراي قدرت استوار است»، (38) و اينکه: «همه‌ي قدرت‌ها از آن خداوند است». (39)
اين قدرت با اين پشتوانه و اينکه خداوند جريان مطلوب آن را در جامعه مي‌طلبد، ما را به اين سو جهت مي‌دهد که داراي هدف بزرگ است و براي رسيدن به آن، اجرايش را به کساني سپرده است که عادل و عالم‌اند و در پي برآوردن خواسته‌هاي نفساني خويش نيستند. با توجه به اين امر است که حاکمان و زمامداران الهي، رفاه مادي و امکانات اقتصادي را به عنوان هدف‌هاي کوتاه و ميان‌مدت براي هدف‌هاي بالاتر در نظر مي‌گيرند که همانا رسيدن به مقام خليفةاللهي انسان است و هيچ‌گاه از رشد معنوي و فرا رفتن روح و روحيه‌ي شهروندان غفلت نمي‌کنند. پس در حالتي منظومه‌دار، هدف‌هاي ميان‌‌مدت قدرت مطلوب مقدمه‌اي براي رسيدن به هدف عالي و بلندمدت خواهد بود.

2-1. اقامه حدود الهي

يکي از هدف‌هايي که در قرآن کريم براي قدرت بر آن تأکيد شده است و به روشني بيان مي‌شود آن است که قدرت ابزار و وسيله‌اي براي برپايي حدود الهي باشد و صرف داشتن قدرت و حاکميت هدف نيست. با توجه به آنکه مسير انسان براي رسيدن به نقطه‌ي مطلوب ا‌ز جامعه‌ي قانونمند مي‌گذرد و قانون تعيين کننده‌ي مرزها و حدّهاست؛ در نتيجه قرآن کريم تأکيد مي‌شود انسان بايد در سمت‌وسوي دستورهاي الهي راه پويد: «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ»: (40) ما اين کتاب را به حقّ بر تو نازل کرديم تا ميان مردم به آنچه خدا به تو آموخته است، داوري کني.
اين آيه نشان مي‌دهد حکمراني و قدرت براي آن است که حدود الهي و قانون خداوند در ميان مردم حاکم شود؛ اين امر با «لام تعليل» به آشکاري بيان و سفارش مي‌شود که براساس دستور خداوند داوري و حکم صادر شود. در بيشينه‌ي موردها حکم، داوري و حکمراني، بدون قدرت ممکن نيست و براساس رهيافت قرآن اگر قدرتي وجود داشته باشد، بايد براي برپايي احکام دين و اجراشدن دستورهاي خداوند در جامعه باشد. اين آيه هدف از نزول قرآن را حکم و داوري براساس دستور خداوند بيان مي‌کند.
در آيه‌ي ديگر خداوند به صراحت بيان مي‌دارد از نشانه‌هاي مؤمنان آن است که اگر قدرت و تمکن يابند و آزادي داشته باشند تا چگونگي زندگي جمعي خود را گزينش کنند، جامعه‌اي صالح بنا مي‌کنند که در آن احکام دين برپا مي‌شود. خداوند مي‌فرمايد:
«الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ»: (41) مؤمنان کساني هستند که چون در زمين به آنان توانايي دهيم، نماز برپا مي‌دارند و زکات مي‌دهند و به کارهاي پسنديده وا مي‌دارند و از کارهاي ناپسند باز مي‌دارند.
ذکر «نماز» از امور عبادي و زکات از جهت مالي به جهت آن است که هر يک از اين دو در باب خود عمده بشمار مي‌آيند. (42) «تمکين» يعني عطا کردن چيزي به مؤمنان که با آن مي‌توانند کاري انجام دهند پس تمکين، دادن وسيله است به کسي که قدرت دارد. اگر کارها بدون علم و وجود راهنماي روشن به سالمان نمي‌رسند، تمکين عطاي همه‌ي اين امور است. به اين ترتيب معناي آيه چنين است: «مؤمنان کساني هستند که به آنان تواني داديم که با آن مي‌توانند فعلي انجام دهند و مسلّط گردانيديم آنان را بر زمين. پس نماز بر پا مي‌دارند و عمل مي‌کنند به حکم خداوند». (43)
بنابراين هدف قدرت آن است تا زمامداران و قدرتمندان با مسئوليتي که به دست مي‌آورند، احکام دين را برپا دارند. قدرت از منظر ايماني و مسئوليت‌آور است تا در مسير دقيق حرکت کند و استواري آن به اخلاص در بندگي خداوند است. مسئوليت قدرت در جهت آرمان‌هاي انساني و براي برپايي حق و نابودي باطل است. آن‌گونه که امر به معروف تجلّي امر به حق و نهي از منکر، دور کردن امر ناپسند در همه‌ي حوزه‌هاي خصوصي و عمومي مي‌باشد. اين افراد آنان‌اند که با توجه به مسئوليت خود در افق‌هاي اخلاص و يکتايي براي خداوند حرکت مي‌کنند و قدرتي را که در اختيار دارند، مجالي براي رسيدن به هدف‌هاي بزرگ مي‌دانند که همانا برپايي زندگي بر پايه‌ي دستورهاي حق و نه براي منافع شخصي و گروهي است. آن توانمندي و مسئوليت امتياز ذاتي براي رسيدن به هدف‌ها و مطامع مادّي و هواهاي نفساني نيست.
در اين نگرش مؤمنان کساني هستند که خداوند آنان را ياري مي‌کند؛ زيرا آنان رسولان را ياري کرده و از انسان در برابر همه‌ي نيروهاي بدسرشتي پشتيباني مي‌کنند که انسانيت او را نابود مي‌کنند و او را گمراه مي‌سازند. (44)
اين هدف به عنوان يکي از بنيادي‌ترين هدف‌ها، افقي را پيشروي قدرت برتر و حاکميت مي‌گشايد که به انحراف نمي‌انجامد و خواسته‌هاي شخصي ملاک و معيار قرار نمي‌گيرد. آنها هرگز پس از پيروزي، همچون خودکامگان و جباران، به عيش و نوش و لهو و لعب نمي‌پردازند و در غرور و مستي فرو نمي‌روند، بلکه پيروزي‌ها و موفقيت‌ها را نردباني براي ساختن خويش و جامعه قرار مي‌دهند؛ ارتباط‌شان با خدا محکم و با خلق خدا نيز مستحکم است؛ زيرا نماز الگوي پيوند با خالق است و زکات رمزي براي پيوند با خلق و امر به معروف و نهي از منکر پايه‌هاي بنيادين ساخت جامعه‌ي سالم محسوب مي‌شود. همين چهار صفت براي معرفي اين افراد کافي است و در سايه‌ي آنها ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگي‌هاي جامعه با ايمان و پيشرفته فراهم مي‌شود. (45)
در آيه‌ي ديگري نيز خداوند بر اين امر سفارش مي‌کند:
« يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى»: (46) اي داوود، ما تو را خليفه و نماينده خود در زمين قرار داديم پس در ميان مردم به حق داوري کن و از هواي نفس پيروي مکن که تو را از راه خدا منحرف کند.
خليفه يعني کسي که تدبيرگر امور از سوي ديگري است، پس خداوند حضرت داوود (عليه‌السلام) را براي تدبير خلق خليفه‌ي خود گردانيد. به کسي که گفته مي‌شود «جانشين خداونددر زمين» يعني تدبير بندگان به امر خداوند به او واگذار شده است؛ پس از جانشيني، خداوند به او امر مي‌کند: «بين مردم حکم کن و بين آنان که کشمکش دارند، به حق داوري کن؛ يعني امور را آن‌گونه که خداوند به تو دستور داده است، قرار بده. از خواسته‌هاي نفساني که طبع تو را به آن مي‌خواند، پيروي مکن و به سوي هواي نفس گرايش پيدا مکن؛ زيرا با پيروي از خواسته‌هاي خود، از راه خداوند که راه حق است، سر برتافته‌اي». (47) اين آيه اقامه‌ي حق، بر پايه‌ي داوري شايسته در ميان مردم و عمل به قوانين و دستورهاي الهي را از هدف‌هاي حاکميت داوود (عليه‌السلام) ذکر مي‌کند. جالب آنکه در ادامه تصريح مي‌شود مبادا از خواسته‌هاي شخصي و هواي نفس خود پيروي کند. طبعاً ميزان و سنجش مطلوبيت و نامطلوبي قدرت با همين سنجه است؛ يعني برپايي احکام دين و تکاپو براي اجراي دستورهاي خداوند يا پيروي از خواسته‌هاي نفساني.
اينکه پيامبر از خداوند مي‌خواهد:
«وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا»: (48) براي من حجت و دليل آشکاري قرار بده تا ياري کند مرا در برابر مخالفان، يا ملک و عزّتي قدرتمند، به من عطا کن تا ياريگر اسلام و بر کفر چيره شود. لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ. (49)
آيه‌هاي گوناگوني بر پيروزي و ياري دولت و ملک او اشاره دارد: «فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»، (50) و اينکه مستضعفان را جانشين خود در زمين قرار مي‌دهد: « لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ». (51)
در مورد آيه‌ي «قُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي... وَ اجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ....» آمده است اين آيه در روز فتح مکه و هنگام وارد شدن پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) به آن شهر نازل شده است. (52) عياشي نقل مي‌کند منظور از «نصيرا» شمشير است. (53) در مجموع آيه‌‌هاي مذکور نشان از آن دارد که پيامبر گرامي اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) دوستدار سلطنت و حاکميت نيست، بلکه صرفاً براي پشتيباني از دستورهاي دين و برپا کردن آنها است؛ زيرا دين براي رويارويي با کساني که با آن دشمني مي‌ورزند، به نيروي قاهر و قدرتمند نياز دارد. در قرآن کريم آمده است:
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»: (54) به راستي پيامبران خود را با دلايل آشکار روانه کرديم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند، و آهن را پديد آورديم که در آن براي مردم نيروي شديد و سودهايي است تا خدا معلوم بدارد چه کسي در نهان او و پيامبرانش را ياري مي‌کند. آري، خداوند نيرومند شکست‌ناپذير است.
در اين آيه خداوند رسالت و قدرت - آهن و بيان و کتاب -ميزان را کنار هم آورده است. با آنکه در آن وعده‌هاي بسيار و تهديدهاي شديد وجود دارد، در اين نگرش نکته واقع‌بينانه‌اي است. اينکه گفته شده است خداوند با قدرت سلطان از ارتکاب گناهاني جلوگيري مي‌کند که مردم با وجود قرآن از ارتکاب آنها خودداري نمي‌کنند، حکايت از ضرورت حضور قدرت در جامعه دارد. (55)

2-2. برپايي عدالت

وقتي بحث از هدف‌هاي قدرت مطلوب و ارتباط آن با عدالت است، گفت‌وگو به سمت عدالت سياسي و اجتماعي گرايش مي‌يابد. عدالت سياسي يکي از شاخه‌هاي عدالت اجتماعي (56) به شمار مي‌آيد. عدالت اجتماعي ارزشي است که با فراگير شدن آن، جامعه داراي زمينه‌هايي مي‌شود که افراد به حق خود مي‌رسند و امور جامعه به تناسب و تعادل در جاي بايسته خويش قرار مي‌گيرد. (57) سياست به قدرت، چگونگي توزيع آن و نسبت آن با مردم و حاکمان مي‌پردازد. عدالت سياسي ارزشي است که با فراگيرشدن آن، امور جامعه در پيوند با قدرت به تناسب در جاي خود قرار مي‌گيرد. از آنجا که در قدرت، ظرفيت و بستر انحراف وجود دارد، در نتيجه همواره عدالت ملاک و مناط راه قدرت و جريان آن در جامعه است. پيوند و همبستگي قدرت و عدالت پيوند ديرين و ارزشمند است. با توجه به همين منطق قرآني است که انديشوران مسلمان نيز تأکيد دارند عهده‌دار شدن حکومت في‌نفسه‌شأن و مقامي نيست، بلکه وسيله‌ي انجام وظيفه، اجراي احکام و برقراري نظام عادلانه‌ي اسلام است و در نتيجه هرگاه حکومت و فرماندهي، وسيله‌ي اجراي احکام الهي و برقراري نظام عادلانه‌ي اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مي‌کند. (58)
در انديشه‌ي قراني اگر قدرت از عدالت دور شود و راه ستم پيش گيرد، از مشروعيت مي‌افتد تا زماني که اجراي عدالت در جامعه تداوم داشته باشد، مشروعيت باقي و افزوده خواهد شد، در اين صورت رضايت الهي و مردمي کنار هم طرح مي‌شود و الهي است؛ زيرا قدرت فرمان خداوند را مبني بر حکومت حق و اقامه‌ي عدالت اجرا مي‌کند و مردمي است؛ زيرا مورد پذيرش و خواست عموم است.
در قرآن که شالوده‌ي تمدن اسلامي به حساب مي‌آيد، همواره بحث عدالت مطرح بوده است. همان‌گونه که در آيه‌ي 25 سوره‌ي حديد ذکر شد، يکي از هدف‌هاي برانگيختگي پيامبران الهي اجراي قسط و عدل ذکر شده است. فيض کاشاني در تفسير وَضَعَ المِيزَان (59) مي‌گويد: «ميزان به معناي عدل است». (60) امري که اجرا و برپايي آن در جامعه بدون دستيابي به قدرت ناممکن است.
همچنين در روايت آمده است، در اين کلام خداوند که فرمود: «اللَّهُ الَّذِي أَنزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزَانَ»، (61) منظور از «ميزان» اميرالمؤمنين علي (عليه‌السلام) است و دليل بر اين امر، اين کلام خداوند است که فرمود: «وَ السَّمَاء رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ». (62) در اينجا منظور از «ميزان» امام است. (63)
همچنين وارد شده است امام صادق (عليه‌السلام) در پاسخ به سؤال از معناي «وَضَعَ الْمِيزَانَ» فرمود: منظور امام علي (عليه‌السلام) است که خداوند براي بندگانش تعيين کرد و اينکه فرمود: «أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ» يعني در برابر امام (عليه‌السلام) عصيان و سرپيچي نکنيد. (64) به هر حال منظور از «ميزان» چه معناي لغوي آن باشد، چه «امام»، هر دو مظهر عدل‌اند و به ويژه سرکشي نکردن در برابر امام مي‌تواند به ايشان ياري دهد تا قدرت را در مسير اجراي عدالت در جامعه جاري کند.
در منطق قرآن، به دست آوردن قدرت به هر قيمت و به سعادت رساندن جامعه با زور و خشونت جايي ندارد؛ زيرا نمي‌توان به هدف عالي که همانا سعادت انسان باشد از طريق نامشروع و قدرت خشن دست يافت. به بيان امروزين هدف وسيله را توجيه نمي‌کند. در فرهنگ قرآن، همه‌ي فعاليت‌هاي سياسي - اجتماعي و فردي انساني بايد بر عدل استوار شود: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ»: (65) همانا خداوند به دادگري امر مي‌کند.
اطلاق اين آيه به ما مي‌گويد رفتار، گفتار و کردارهاي فردي و جمعي، همه بايد به انصاف و دادگري متصف باشند. همان‌گونه که از علي (عليه‌السلام) زير اين آيه نقل شده است «عدل انصاف است». (66) همچنين در قرآن کريم سفارش شده است: «پيمانه و ترازو را به داد تمام دهند، حقوق مردم را کم مدهند و در زمين به فساد سر بر مدارند». (67)
در قرآن امت اسلام امت «وسط» معرفي شده است: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا». (68)
«وسط» ميانه‌ي امور و اعتدال در آن است (69) و براي هدف به کار مي‌رود که از افراط و تفريط دور باشد. (70) فيروزآبادي مي‌نويسد: وسط يعني عدل و در قرآن آمده است، يعني امت عدل. (71) طبري بر آن است که فرقي ميان عدل و خير نيست و «وسط» عدل است. برخي آن را «خير» معني کرده‌اند؛ البته معناي هر دو يکي است؛ زيرا عدل خير است و خير عدل. (72) طبعاً وقتي از «امت» بحث به ميان ميآيد، رويکرد بحث اجتماعي و سياسي مي‌شود. (73) در قرآن کريم خداوند خطاب به داوود داراي قدرت مي‌فرمايد: «اي داوود، ما تو را در زمين خليفه گردانيديم پس ميان مردم به حق داوري کن». (74)
براساس روايت قرآن کريم، هر امتي رسولي داشته و هدف او قضاوت به عدل و برابري بوده است:
«وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ »: (75) و هر امتي را پيامبري است پس چون پيامبرشان بيايد، ميانشان به عدالت داوري شود و بر آنان ستم نرود.
و در آيه ديگري آمده است: «خداوند به حق داوري مي‌کند». (76) خداوند به پيامبر خود تأکيد مي‌کند:
«فَإِن جَآؤُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»: (77) حتي اگر ميان دروغ زنان و آنها که بسيار مال حرام مي‌خورند، حکم مي‌کند، دادگرانه و به تساوي باشد.
همه‌ي اين آيه‌ها از روُيه‌ي اجتماعي عدالت نشان دارد که اجرايي کردن آن بدون قدرت سخت به نظر مي‌رسد. عدالت روشنگر افق حرکتي قدرت است. در نتيجه صرف غلبه و سلطه در اين منظر جايگاهي ندارد. مهم آن است تا قدرت ابزاري در خدمت عدالت باشد.
در قرآن کريم سفارش مي‌شود: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ». (78) خداوند در اين آيه مي‌فرمايد: مردم بايد امانات را به اهلش واگذارند و برگردانند؛ پس از آن مي‌فرمايد: هنگامي که داوري مي‌کنند، عادلانه باشد.
همراهي «امانت» و «حکم به عدل» نشانه‌ي پيوند عميق ميان اين دو است و اينکه «امانات» شامل امور مالي صرف نمي‌شود، بلکه هرگونه امانت معنوي را در بر مي‌گيرد. (79) در نتيجه در روايت‌هاي مربوط به تفسير «امانت» آمده که منظور ولايت (80) و امامت است که در ويژگي‌هاي قدرت مطلوب به آن اشاره کرديم.
علامه طباطبايي زير آيه‌هاي 105 تا 126 سوره‌ي نساء که با آيه‌ي «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيمًا» (ما اين کتاب را به حق بر تو نازل کرديم تا ميان مردم به [موجب] آنچه داوري کني که خدا به تو آموخته است، و زنهار جانبدارِ خيانتکاران مباش)، (81)، آغاز مي‌شود به اين نکته اشاره دارد که سياق اين آيه‌ها واحد است و به عدالت در داوري سفارش مي‌کند و از گرايش قاضي در قضاوتش به يک‌سو و حاکم در حکمش به سوي باطل باز مي‌دارد. (82)
از آيه‌ها و نشانه‌هاي قرآن کريم در مي‌يابيم نقش قدرت و اقتدار سياسي در پيشبرد هدف‌هاي وحياني، از جمله عدالت مهم و پررنگ است. پيامبران به وسيله‌ي قانون‌هاي فطري و جذاب وحي و با کمک معجزه در فکر و دل مردمان نفوذ مي‌کنند و از اين راه به قدرت دست مي‌يابند و با پشتوانه‌ي مردمي و ايمان جمعي اقتدار سياسي خود را استوار مي‌سازند و با تکيه بر آن به جامعه‌سازي و پياده کردن عدالت دست مي‌يازند. علي (عليه‌السلام) درباره‌ي قدرت پيامبر گرامي اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) و نقش قرآن در آن اشاره مي‌کند او قانون برابر را براي جامعه به واسطه‌ي قرآن ارمغان آورد. (83)

2-3. رسيدن انسان به جايگاه شايسته

قرآن کريم در آغاز سوره‌ي ابراهيم (عليه‌السلام) هدف نزول قرآن را که همان هدف والاي رسالت و غرض اصيل حکومت اسلامي است، چنين ترسيم مي‌نمايد:
«كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ»: (84) قرآن کتابي است که آن را به سوي تو فرو فرستاديم تا مردم را از هر تيرگي برهاني و آنان را به نور برساني.
راه نوراني شدن مردم همانا پيمودن راه راست خداوندي است که عزيز و نفوذناپذير و پيروز بر هر چيز است و شايسته هرگونه ثنا. دوري از خداوند که «هستي محض» و «کمال صرف» است موجب تيرگي مي‌شود. تنها مبدائي که توان بيرون آوردن انسان را از تاريکي دارد، همان نور خداوندي است که نور آسمان‌ها و زمين است؛ از اين‌رو خداوند در آيةالکرسي ولايت اين امر را فقط به خود نسبت داده و فرموده است: «خدا ياور و سرپرست اهل ايمان است و آنان را از تاريکي‌هاي جهان بيرون آورد». (85) هدف مهم تأسيس نظام اسلامي مبتني بر وحي و نوبت همانا خليفةالله شدن انسان است. در چنين جامعه‌اي خط‌مشي انسان نوراني بسيار روشن است. او با نور الهي حرکت و زندگي مي‌کند. چنان که خداوند مي‌فرمايد: «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ»: (86) و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود.
به تعبير ديگر به او روشني دانش و ديانت داديم، «وَيَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ»: (87) و نوري از پرتو ايمان به قرآن شما را عطا فرمايد که بدان نور راه بهشت پيماييد. (88)
جالب آنکه در تفسير آيه‌ي اخير آمده است منظور از «نور»، حضور و وجود امامي است که به آن اقتدا کنيد. (89) برخي ديگر از روايت‌ها به وجود امام عدلي اشاره دارد که بايد از او پيروي کرد که همانا علي ابن‌ابي‌طالب (عليه‌السلام) است. (90) به هر حال آن نور، جامعه را به سوي هدف‌هاي عالي آفرينش راهبري مي‌کند که شکل مطلوب آن با تشکيل حکومت انجام مي‌شود. به تعبير جوادي آملي هدف والاي رسالت و نزول وحي که همان «حکومت الهي» است، نوراني نمودن جامعه‌ي انساني است و انسان نوراني از گزند تيرگي هوا و آسيب تيرگي هوس مصون بوده و از دسيسه، وسوسه و مغالطه در پند محفوظ خواهد بود. انساني که از لحاظ انديشه از تباهي توهم و تخيل و هرگونه مغالطه آزاد باشد و به دليل عمل، از آلودگي هرگونه شهوت و غضب پاک باشد، شايسته‌ي خلافت خداست؛ بنابراين هدف مهم تأسيس نظام اسلامي بر پايه‌ي وحي و نبوت، همانا خليفةالله شدن انسان است. (91)

 1. هدف نهايي قدرت


بايد توجه داشت هدف همه‌ي خلقت و هستي آن است که انسان به آن جايگاه شايسته دست يابد، اما انسان موجود اجتماعي است و شخصيت و هويت او در جامعه شکل مي‌گيرد که سامان و اصلاح آن، پيوند ناگسستني با قدرت دارد. قدرت مطلوب نگرش واقع‌بينانه به اجتماع و مسائل آن، از ظرفيت‌ها و توانمندي‌هاي خود بهره مي‌گيرد تا انسان را به مقام شايسته خود برساند و او را در جهت هدف‌هاي عالي آفرينش هدايت کند. پس مي‌توان گفت رسيدن به مقام خليفةاللهي (92) و جانشيني خداوند هدف غايي و عالي قدرت است، اما قدرت نامطلوب براي پويش انسان‌ها در مسير مطلوب برنامه‌ريزي نمي‌کند، او را به گمراهي مي‌کشاند و از رسيدن به هدف‌هاي عالي باز مي‌‌دارد؛ بنابراين براي آنکه انسان بتواند به شايستگي جانشيني خداوند را بيابد، يکي از بسترهاي عمده‌ي آن جامعه است و يکي از اساسي‌ترين سامانه‌هاي جامعه نيز قدرت است. هنگامي که هدف غايي اين سامانه، رساندن انسان به مقام جانشيني خداوند باشد، او به سعادت و رستگاري دست يافته است:
سعادتي که خواسته‌ي فطري آدمي است؛ همان‌طور که لذت مطلوب انسان و خواسته اوست و انسان اين مطلب را با علم حضوري و شهودي درک مي‌کند، سعادت نيز مطلوب فطري انسان است. سعادت فقط در مورد لذت‌هاي پايدار يا نسبتاً پايدار کاربرد دارد؛ بنابراين ملاک سعادت و شقاوت در بينش اسلامي، لذت و رنج ابدي است. به اين معنا که اسلام در معناي سعادت و شقاوت تغييري نمي‌دهد و در اين زمينه مفهوم جديدي مطرح نمي‌کند، بلکه سعادت و شقاوت را به همان معناي رايج، لذت پايدارتر مي‌داند؛ ولي در مصداق آن دو تغيير مي‌دهد چون آلام دنيوي دوام ندارد. در نتيجه آلام ابدي جهان آخرت را به عنوان مصاديق صحيح و حقيقي و شقاوت مطرح مي‌کند. (93)

پي‌نوشت‌ها:

1.محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 70، ص 225.
2. صدرالمتألهين؛ المبدأ و المعاد؛ ص 623/ صدرالمتألهين؛ الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة؛ ج 9، ص 53.
3.احمدبن محمد فيومي؛ مصباح المنير؛ ج 2، ص 345.
4.هود: 88.
5.وهبة بن مصطفي زحيلي؛ التفسير الوسيط؛ ج 3، ص 2239.
6.إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (قصص: 4)؛ شبيه همين مضمون؛ يونس: 91.
7.عنکبوت: 30.
8. کهف: 88
9.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 6، ص 268.
10.اعراف: 142.
11. کهف: 84.
12. محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 13، ص 300.
13.کهف: 86.
14. کهف: 87 – 88 .
15. طه: 24.
16. ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفسير نمونه؛ ج 6، ص 281.
17. بقره: 256.
18. جن: 2.
19. نساء: 51.
20. سيدحسن مصطفوي: التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 4، ص 142.
21. سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 13، ص 264.
22. فخرالدين طريحي؛ مجمع‌البحرين؛ ذيل «رشد»/ ابن‌منظور؛ لسان العرب؛ ذيل «رشد».
23.مرتضي مطهري؛ مجموعه آثار؛ ج 3، ص 313 – 314/ همو، امدادهاي غيبي؛ ص 132 – 138.
24.حجرات: 7.
25. ابوجعفرمحمدبن يعقوب کلني؛ الکافي؛ ج 2، ص 102/ احمدبن محمدبن خالد البراقي؛ المحاسن؛ ص 326.
26. سيدمحمود طالقاني؛ پرتوي از قرآن؛ ج 2، ص 72.
27. حجرات: 7.
28. آل‌عمران: 79.
29. محمدجواد بلاغي؛ آلاءالرحمن في تفيسر القرآن؛ ج 1، ص 302.
30.انبياء: 51.
31. غافر: 38.
32. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسيرالقرآن؛ ج 2، ص 511؛ شبيه همين مضمون در: سيدمحمد تقي مدرسي؛ من هدي القرآن، ج 1، ص 593، آمده است .
33. هود: 96.
34.سيدعبدالله شبّر؛ تفسيرالقرآن الکريم؛ ص 237.
35.غافر: 29.
36. کي. جي هالستي؛ مباني تحليل سياست بين‌الملل؛ ص 31 – 33.
37.ابونصر فارابي؛ السياسة المدنيه؛ ص 37.
38.ذاريات: 58.
39.بقره: 265.
40. نساء: 105.
41. حج: 41.
42.سيد محمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 387.
43. دخيل علي‌بن محمد‌علي؛ الوجيز في تفسير الکتاب العزيز؛ ج 1، ص 44.
44. سيدمحمد حسين فضل‌الله؛ تفسير من وحي‌القرآن؛ ج 16، ص 86.
45. ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفسير نمونه؛ ج 3، ص 221.
46. ص: 26.
47.محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفيسرالقرآن؛ ج 8، ص 557.
48.اسراء: 80.
49.توبه: 33.
50. مائده: 56.
51. نور: 55.
52. علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 2، ص 26.
53. محمدبن مسعود عياشي؛ کتاب التفسير، ج 2، ص 315.
54.حديد: 25.
55. وهبة بن مصطفي زحيلي؛ التفسير المنير في العقيدة و الشريعة و المنهج؛ ج 15، ص 149.
56. social Justice.
57.براي عدالت اجتماعي تعريف‌هاي گوناگوني وجود دارد (براي نمونه، ر.ک: عبدالفتاح حسين و يوسف موسي الصغيدي؛ الافصاح في فقه اللغه؛ ج 1، باب سوم، ص 242/ مرتضي مطهري؛ ص 9 به بعد/ جميل صاليبا؛ فرهنگ فلسفي؛ ص 461)
Bertrand Russel: Sceptical essays; p. 154-155.
58. سيد روح‌‌الله موسي خميني؛ ولايت فقيه؛ ص 44.
59.الرحمن: 7.
60. ملامحسن فيض کاشاني؛ تفسير الصافي؛ ج 5، ص 341.
61.شورا: 18.
62. رحمان: 7.
63. علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 2، ص 274.
64. همان، ج 2، ص 343.
65. نحل: 90.
66. نهج‌البلاغه؛ ص 509/ حر عاملي؛ وسائل الشيعة؛ ج 16، ص 291/ محمدباقر مجلسي؛ بحارالأنوار؛ ح 72، ص 24.
67. هود: 87.
68. بقره : 143.
69.ابراهيم مصطفي و ديگران؛ المعجم الوسيط؛ ج 2، ص 1030.
70. راغب‌اصفهاني، مفردات في غريب القرآن؛ ص 869/ ابوهلال عسکري؛ معجم الفروق اللغوية؛ ص 572.
71. محمدبن يعقوب فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ص 893.
72. فضل بن حسن طبرس؛ مجمع‌البيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 224.
73. محمدرشيد رضا؛ تفسير المنار؛ ج 2، ص 238/ عبدالرحمن بن سعدي؛ تفسير کلام المنان؛ ج 1، ص 57.
74. ص: 26.
75. يونس: 47.
76.غافر: 20.
77. المائدة: 42.
78. نساء: 58.
79. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 4، ص 378.
80. محمدبن مسعود عياشي؛ کتاب التفسير؛ ج 1، ص 249.
81.نساء: 105.
82.سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 5، ص 70.
83.نهج‌البلاغه، با ترجمه و شرح سيدعلي نقي فيض‌الاسلام؛ ص 282.
84. ابراهيم: 1.
85. بقره: 257.
86. انعام: 122.
87. حديد: 28.
88. عبدالله جوادي آملي؛ بنيان مرصوص امام خميني؛ ص 372.
89. ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الکافي؛ ج 1، ص 150/ سيدشرف‌الدين علي حسيني استرآبادي؛ تأويل الآيات الظاهره؛ ج 2، ص 644.
90. عبدالله جوادي آملي، بنيان مرصوص امام خميني؛ ص 337.
91. بقره: 30.
92. محمدتقي مصابح يزدي؛/ اخلاق در قرآن؛ ص 19 – 20.

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول